- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
روی پَـر مـلائک خـندهکـنان ابا الفضل پا بر زمین نهـادی از آسـمان اباالفضل جشن تولدت را خورشید و مه گرفـتـند بس که مرید داری در کهکشان اباالفضل جانی گـرفـته حـیـدر بـا دیـدن جـمـالت از یُمن مقدم تو دل شد جوان اباالفضل ذکـر جـلـی مـایـی دوم عــلــی مــایــی خالیست جای نامت بین اذان اباالفضل فـتح الفـتـوح کردی با دستهای خـالی سردار بینیاز از تیر و کمان اباالفضل در چنگ تیر و نیزه جز حق رجز نخواندی ای سـرور تـمــام آزادگـان ابـاالـفـضـل ورد لب تو باشد هر لحـظه جـان رقـیه ورد لب رقـیه هر لحظه جان اباالفضل بـیانـتــهــایـی آقــا، رزّاق مــایـی آقــا ای ناتمام اباالفضل، ای بیکران اباالفضل هر جا که نام پاکـت بُرده شود شـتـابان خود را یقین رساند، صاحب زمان اباالفضل حـتی شـب تـولـد من حـال گـریـه دارم ماندهست بر دل من داغی گران اباالفضل شام خـوشی سر آمد اشک همه در آمد از خیمه تا که رفتی دامن کشان اباالفضل باید به گریه گوید، دل حرف آخرش را یـا رب کـسی نـبـیـنـد داغ بـرادرش را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
ای نبیطلعـت، ای عـلی مـرآت وی حسنخصلت، ای حسینصفات مـلـكـوتیجـمـال هـستی و هست در جـبـیـن تـو جــلــوۀ مَــلَـكـات مـادرت فـاطـمـهسـت، اُمّ بـنـیـن خواهرت زینب است، خیر بنات عـشـق از جلـوۀ تو شد مبـهـوت عــقـل از آفـریـنـشـت شـد مـات من و وصـف کـمـال تو؟ حـاشـا من و شـرح جـلال تو؟ هـیهـات بر تو ای حُـسن دلـفـریب، درود بر تو ای ماهِ هـاشمی، صلـوات هر که چون تو غریق بحر خداست میشـود نـاخـدای فُـلـک نـجـات هـیـچکـس روسـپـیـد عـشـق نشد چون تو در امتحان صبر و ثبات تـو چـه شـبهـا به روز آوردی در مـنـاجـات قـاضـی الحـاجـات ای عـلمدارِ دشت سعی و صـفـا دعـوتـم کـن به وادی عــرفــات به من از خـرمن عـنایت خویش خوشهای هدیه کن به رسم زکات بـه سـویـت آمـدم ز روی نـیــاز بـه بَــرَت آمـدم بـه بـوی بـرات کـــربـــلا را نــــدیــــدهام امــــا موج اشک من است شـطّ فـرات مـنِ بـیمــایــۀ ســخــننـشـنـاس تو بـگـو بـا بـضـاعـت مـزجـات چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» ای فـدایـی بـه راه دیـن، عـبـاس شـاهـد مـکـتـب یـقــیـن، عـبـاس هــسـت آئــیــنــۀ دل و جـــانـت روشن از نور «یا و سین»، عباس وَه چه زیـبـا کـشـیـد نقـش تو را قــلــم صــورتآفــریـن، عـبـاس به جـمـالت حـسین مینگـریست بـا دو چـشـم خـدایبـیـن، عباس تــو ابــوفــاضــلــی و اُمّ بــنـیـن فـخـر دارد به آن و این، عـباس جــز تــو در مـذهـب وفـــاداری کیست سردار راسـتـین، عباس؟ داشــتــی در قــیـــام عــاشـــورا یــد بـیـضـا در آسـتـیـن، عـباس مــثــل مـــاه شـب چــهــاردهــم جـلـوههای تو دلـنـشـیـن، عـباس طـوق مـهــر تـو دلــنـواز، ولـی تـیـغ قـهـر تـو آتـشـیـن، عـبـاس غـیـرت و هـمـت تـو میبـخـشـد خـاتـم عـشـق را نـگـین، عـباس پرچـم عـشـق را به دست تو داد رهـبــر عـادل و امـیـن، عـبـاس تـو عــلـمـدارِ « فَـضَّـلَ الـلّـهی » در ســپــاه مـجــاهـدیـن، عـباس کـیـستم من؟ ز خـرمن فـیـضـت در همه حال خـوشهچین، عباس کـمـتـریـن نـقـشبـنـد مـدح تـوأم در مدیح تو بیـش از این، عباس چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» بـه جـمــال تـو ای حـبـیـب خـدا دل جدا عـاشق است و دیـده جدا شـیـرمـرد جهـادی و جاریست در رگ و ریـشـۀ تو خـون خـدا سـعی خـورشـیدی ات مُبَدَّل کرد ظـلـمـت کـفـر را بـه نـور هُـدی تـو و بـا ظـلـم آشــتـی؟ هــرگـز تـو و بــر ظـالـم اعـتــنــا؟ اَبَــدا از تب و تاب تو به وادی عـشق شــجــر طــور آمــده بــه صــدا جـان پـاک تـو شـد فـدای کـسـی کـه «لَـهُ رُوح الـعـالَـمـیـن فِـدا» چون تو در راه انقـلاب حـسـین دِیْـن خــود را کــسـی نـکـرد اَدا در صف رستـخـیز رشک بَـرَند به شـکـوه و جــلال تــو شــهـدا خـنـده بـر لب، مـنـادیـان بهـشت عـاشــقــان تــو را، دهــنــد نــدا کـه بـیــائــیــد ای خــداجــویــان در پـــنـــاه ســـلالـــۀ سُــــعَــــدا گر شوم خـاک درگهـت آن روز در مـقــام تــو ای حـبـیـب خــدا چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» چشم از آن لحظهای که وا کردی در دل از راه دیــده جــا کـردی بـه « یَـدُ الله فَــوقَ اَیــدیــهِــم » که تو تـسـخـیـر قـلـبهـا کـردی سـر نـهــادی بـر آسـتــان رضـا پـشـت تـسـلـیـم را دو تـا کـردی هــدف تــو ثــبــوت «اِلا» بــود بعد از آنی که نـفی «لا» کردی تو به امضای خون خود، به حسین دل ســپــردی و اقــتــدا کــردی خــــاک پــــای مـــقـــدس او را سـرمـۀ چـشـم و تـوتـیــا کـردی تـرک سـر در طریق حق گـفتی بــذل جــان در ره خــدا کــردی کـربـلا بـا تـو گـشـتـه زیـبــا تـر کــربــلا را تـو کــربــلا کـردی چون نسیم سحر به همت عـشـق گــره از کــار خـلــق وا کـردی دل بــیــگــــانـــه از ولایــت را بــا نـگــاه خــود آشــنــا کــردی ای که بر گِـردِ خـیـمۀ خـورشید سـعـی در مـروه و صـفـا کردی ای کـــه آزادگـــان عــــالــــم را آگــه از ســرّ نــیــنـــوا کـــردی ای که با جـذبـۀ مـحـبت خـویش خانـه در روح و جـان ما کردی در شگفتم به پاس این همه لطف کـه تـو ای مـهـر دلـربـا کــردی چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» دل و جــانــی خــدایجــو داری قــبـلـۀ عــشــق پــیـش رو داری ای مـحـبـت شـعــارِ مـهــرآئـیـن سـیـرت و صـورت نـکـو داری تو همانی که چـشم در همه حال به عـنـایـات و فـضـل هو داری فـیضها بـردهای تو از سه امـام یعنی از وحی، رنگ و بو داری مُعتَصِم گـشتهای به «حَـبـلُالله» صحـبت از «لا تَفَـرَّقُـوا» داری بـه عــطـشـنـاکـی فــرات قــسـم مِـی وحــدت سـبــو سـبـو داری شـــدهای مــحــو شــاهــد ازلــی جـز شـهــادت چـه آرزو داری؟ گـر دو دسـتـت جـدا شـود از تن ســر پــیــکــار بــا عـــدو داری گـر امــیــد تــو نـا امــیــد شــود زمـزمـه « اِن قَطَعـتُـموا» داری نــشـوی تـا شـهـیــد، وا نــشــود عـقـدههـایـی کـه در گـلــو داری گـر چه زهــرا نـبـود مــادر تــو بـهخـدا رنـگ و بــوی او داری ما که شـرمـنـدهایم، بهر ظـهـور تــو دعـــا کـن کـه آبـــرو داری سـاقـیا! گـرچه مـوجـی از دلها بـسـته بر هر شـکـنـج مـو داری با چـنین جلـوه و جـلال و جمال کـه تـو خـورشـیـدِ مـاهرو داری چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
امشب که چلچراغ سماوات دیدنیست ماه سپهر عشق و فضیلت دمیدنیست از انـعکـاس آیـنـۀ عـشـق و معـرفت زیبـاترین پـدیـدۀ اخـلاص دیـدنیست فوج فرشته روی زمین جمع گشته است هرسو صدای بال ملائک شنیدنیست پیوسته بوسه بر رخ او میزند عـلی گل بوسه از جمال ابوالفضل چیدنیست مهرش نصیب هر دل غافـل نمیشود با نقد جان، ولایت این گل خریدنیست آید به گوش جان، نغـمات فـرشتگـان پیـوسته میرسد صلـوات فـرشـتگـان آمد خبر که فصل نشاط و طرب رسید ایـام شـادمـانـی مــیـر عــرب رسـیـد دلهای حقشناس که غرق سرور شد شوقی دگر به سینۀ هر حقطلب رسید شیـواترین سرور دو عالم سروده شد زیبـاتـرین پـدیـدۀ عـشق و ادب رسید با زر نوشتهاند به هـفت آسمان عشق این ماه هاشمی ست که حیدر نسب رسید اندوه عالم از دل ما بار بست و رفت وقتی که نـام نامی او روی لب رسید غــرق تجـلـیـات گـل یــاس مـیشـود هرکس مرید حضرت عباس میشود امروز آمدی که به فردا عـلم شوی! در پیشگاه حضرت حق محترم شوی! روزی پس از حسین به دنیا قدم زدی تا با عـزیز فـاطـمه تو هم قـدم شوی! نسل تو در کرامت و عزت زبانزدند دیگر عجیب نیست که صاحب کرم شوی! از کودکی خویش نشان دادهای بناست یک روز ساقی همۀ این حـرم شوی! هرگـز به زیـر بـار مـذلـت نمیروی حتی اگر به دست اجـانب قـلم شوی! جبریل با پرش به روی آسمان نوشت فانی فی الحسین شدی روز سرنوشت روزی که جان نـثار مسـیر بلا شدی! تو حمزة الحسین به کرب وبلا شدی! در رزمگاه عـشق حـسینی به مرتبت گاهی حسن شدی و گهی مرتضی شدی! از چشمۀ فـرات گذشتی تو تشنـهکـام آن گـاه ســاقـی لـب آب بـقــا شــدی! از بس مـقـام و منـزلت تو رفـیع بود شـایـسـتـۀ دعـای هـمـه اولـیـا شـدی! باب الـمراد خلـق تو بـودی و باز هم بـاب الـحـوائـج هـمـۀ مـاســوا شـدی! ای کاشف الکروب غم از دل تو میبری! دل را ز موج غصه به ساحل تو میبری! روح حـیـات مـیدهــد آقـا نـسـیـم تـو یعـنی دوبـاره زنده شدم از شـمـیم تو در مصحـف همیـشـۀ جاوید روزگار نورانی است قـدر و جـلال عـظیم تو بر روی دامن هـمـۀ سـائـلان عـشـق دائم کـرم چـکـیـده ز دست کـریـم تو دلدادگـان مهـر و وفـا و شـرف شدند مـدیـون مـهـربانی و خُلـق رحـیـم تو زائـر به بـارگـاه تـو احـساس میکـند عـطر حضور فـاطمه دارد حـریم تو لطفی کن و «وفایی» خود را نـوا بده برما کـرامـتی کن و کـرب و بـلا بده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت نور خورشید به شب خورد، سحر شکل گرفت آسمان پرده برانداخت؛ قمر شکل گرفت ماه از جـلـوۀ گیراش چه حظی میبرد علی از فرط تماشاش چه حظی میبُرد نـخـل پُـر بـرکـت تـوحـید ثمردار شده نـسـل تـابـنـدۀ خـورشـید، قـمردار شده کـهـکـشـانهای خـداونـد خـبـردار شده پــدر خــاکـیِ افــلاک پــســردار شــده صورتش هودج نور است، پدر میبوسد دسـت آبور خود را چِـقَـدَر میبـوسـد ابـرویـش جـلـوۀ ربّ است اُبُهَـت دارد زلف او آیۀ نوری است که حرمت دارد چشم او ابر بهاری ست که رحمت دارد نام او جامِ طهوری ست که شربت دارد صاحـب شـهـد شکـرریـزِ سـبـو میآید چِـقَـدَر نـام ابـاالـفـضـل بـه او مـیآیــد گــونـۀ آیــنــه بــر دودۀ آهــش خـیــره چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره بـرکـۀ آب به رخـسـارۀ مـاهـش خـیره پلک باران به تمـاشای نگـاهـش خـیره آسمان خیره به چشمان تر این ماه است چـشـم او چـشمۀ توحـیـدی آل الله است رشـتـۀ وصـلـت عُـشـاق، نـخ دامـن او رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او دَرِ جـنّـات عَــدَن، دُکـمـۀ پـیـراهـن او ساقۀ طـاقِ فـلک بازوی شیر افکـن او غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است پسر شـیر خـدا، شیر نباشد عجب است هرکه در زندگی اش غصۀ بسیاری داشت اگر از خـانـۀ مـولا طلب یـاری داشت بیگمان با پسرش نیز سر و کاری داشت سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت سـیـزده سـالـه یـلِ بـا جَـنَـم حـیـدر شـد وارث بـر حـق تـیـغ دو دم حـیـدر شـد دست عـباس به دامـان امام حسن است سند قـلـب اباالـفـضل به نام حسن است سالیانی ست که درگیر مرام حسن است گرچه ساقی است ولی تشنۀ جام حسن است چِـقَـدَر خـصـلـت دلـدار به دلـبـر رفته کـرم حـضرت سـاقـی به بـرادر رفـته ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت شانهاش بود که زُلف شب یلدا را ساخت کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت دامن اُمِّ بَـنـین حـضرت سقا را ساخت گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت آفــریــده شـده عــبــاس بــرای زیـنـب سـیــنــۀ او سـپــر دفــع بــلای زیـنـب جـان عـشـاق ابـاالـفـضـل، فدای زینب مـا گـدایــانِ حـسـیـنـیـم، گـدای زیـنـب هـمـگـی بـنـدۀ عـشـقـیم به عـباس قسم پـاسـبـانـان دمـشـقـیـم بـه عـبـاس قـسـم سـیـل اشـکـیـم بـه دنـبـال نـمِ دریـایـش دست ما را بـرسـانـید به اعـطـیـنـایـش اینکه خوانده است حسین بن علی آقایش ارمـنـیهای مـحـلّـهاند عـلـمکِـشهایش هرکه را جَذبۀ این عشق به زنجیرش کرد نمک سـفـرۀ عـباس نمکگـیـرش کرد کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند مثل پَر، کنج ستون علـمش وصل کنند دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند تا که آب و گِـلمان خرج عـزایش باشد تنمان تکهای از صحن و سرایش باشد آبرو داده به سرچشمه،به دریا، دستش از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی، دستش مُرده را زنده کند همچو مسیحا، دستش چقـدر مُعـجـزهها خلـق شده با دسـتـش آنکه از خاک درش کور شفا میگیرد با همان دستِ قـلـم دست مرا میگـیرد سـرو سـبـز عــلـویّــات بـرومـنـد شـده شــانـۀ او بـه بـلـنــدای دمــاونــد شــده چـهـرهاش بـانی پـیـدایش لـبـخـنـد شده خـطـبهخـوان حـرم امـن خـداونـد شـده مکه را شیـفـتـۀ عـشـقِ امـام خود کرد کعـبـه را بنـدۀ اعـجـاز کـلام خود کرد آیـۀ نـور به پیـشـانی او مکـتـوب است با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است بین اطفال حسین بن علی، محبوب است سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است طـفـل از ذوق تمـاشـای عمو پر میزد هر زمان بوسه به دست علی اصغر میزد آه! از لحـظـۀ شـومی که بلا نـازل شد بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد کار برگـشـتن سقـا به حـرم مشکل شد دامن شـیـر به سرپـنجـۀ کـفـتار گرفت ناگهـان تیغ به بـازوی عـلـمدار گرفت رود فریاد زد ای اهل حرم، دریا سوخت مطـمئـناً جـگـر تـشنۀ دخـترها سوخت وسـط مـعـرکۀ جـنـگ دل بابا سـوخت آخرین مشک که افتاد زمین، سقّا سوخت چـقدر بعد عـلـمدارِ حـرم هق هق کرد بنویـسید رباب از غـم اصغـر دق کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
چه ماهِ پُر بَرَکاتی؛ چه ماورایِ صفات چه سروقامت رعنا، چه نوری از وَجَنات و جبرئیل ز حیرت؛ به عَجّلو بِصلات وَ عِــنـدَهُ حَـسَـنـاتٌ؛ وَ عِـنـدَهُ بَــرَکـات خدا سپُرد به دسـتـش کـلیدِ بابِ نجـات جمالِ چـهـرۀ فـرزندِ مرتضی صلوات گشوده است به جنّت، خدا عجب دربی چه آفـتـابِ بـلـنـدی؛ ز پـرتـوی غـربی چه جنگجویِ دلیری؛ چه فارِسُ الحَربی چه ذکرِ لعلِ حسینی؛ چه کاشِفُ الکَربی ببین چه آب حیاتی؛ چه دجلهای؛ چه فرات به ذکر گـفـتنِ در بینِ شعـرها صلوات به جانِ حضرتِ جانان، نه حضرت عبّاسی ز باغِ پُر گُلِ حـیدر دمید عجـب یـاسی درونِ خانۀ مولا؛ چه شور و احساسی خِـجِـل شـدنـد هـمـه لالـه هـای عـباسی شکـوهِ قـبـلـۀ جـانـی و جان ما بـفـدات به تابِ گـیـسویِ عـباسِ با وفا صلوات اگر که حـضـرتِ سـقّـا به ما دعا نکند سـعـادتِ ابـدی رو بـه سـوی مـا نکـند اگـر چـه واقـف آنـم دلـم وفــا نـکــنـد، من و جـدایی از این بارِگَه،؟! خدانکند به بارگـاهِ پر از شورِ کاشِفَ الکـرَبات به تـکـسـوارِ مـیـادینِ جنگها صلوات ملائک از سرِ شکرِ خدا، وضو کردند دهانِ خویش معطّـر به ذکر هو کردند به وصفِ حضرتِ سقّا بگومگو کردند چه طـفـلها که نـدیـده عموعمو کردند مرا اگر که بـبـخـشـنـد جـمـلـۀ سـادات به تـشـنـه بـودنِ سـقّـایِ کربلا صلوات به قـلـبِ عـالـمـیـان خـانـهای بـنا کرده یـکی یـکی ز مـیـانِ هــمـه سـوا کـرده و عـازمِ سـفـری سـویِ کــربـلا کـرده چـقـدر حـاجـتِ نـاگـفـتـه را روا کـرده دمـیـده بر سـرِ دنـیـا چه ماهِ پُر بَرَکات نـثـارِ گُل پـسرِ مرتضی عـلی صلوات
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
معروف به عباس و مسمّی به ابالفضل عـالـم به علی نازد و مولا به ابالفضل هر دفعه که هر مشکل و هر مسئلهای بود بـردیـم پـنـاه از هـمـه دنـیا به ابالفضل بعد از "به خدا" و "به علی" بیبرو برگشت در کشور ما هست قسم ها "به ابالفضل" صد حاجت اگر داشته هرکس طی یکسال ده تا به "رضا" گفته نود تا به "ابالفضل" الــقــاب زيــادنــد، ولــی عــالــم و آدم گویند فقـط خوش قد و بالا به ابالفضل پرسید کسی وزن غزل چیست؟ بگوئید "لا حـول و لا قـوة الا بـه ابـالـفـضـل"
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
جمـعـمان جمع که تا نقشِ خیالی بزنیم کوچه بـاغی بـرویم و پَر و بالی بزنیم پـایِ حـافظ قَـدح از شعـر زلالی بزنیم جـمعـمان جـمع بیـائید که فـالی بـزنـیم شاهِ شمـشاد قـدان خسرو شـیریندهنان بگـذاریـد از این فـاصـله بـویی بکـشیم درِ خُم را بگـشائـیم و سـبـویی بکـشـیم تیغ اَبروی کجش را به گـلویی بکـشیم صد و سی و سه نفس نعرۀ هویی بکشیم از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند سالها دل سـرِ این طایـفه میگـردانـند بال در بـالِ فـرشـتـه غـزلی میخوانند ما هـمه بـنـده و این قـوم خـداونـدانـنـد آمـده تـا زِ عــلـی تـیـغِ دودَم را گـیـرد جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را در تو دیـدیـم مـسیـحایی و موسایی را محـشـری کـن که بـبـیـنـند دلآرایی را بُـردهای ارث از این سلـسـله آقـایی را حق بده مات شود چـشم، تمـاشـا داری آسمـان پیـشِ قـدمهـات به حـیرت اُفتاد کهکـشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد کـوه تـا نـامِ تو را بُرد به لـکـنت اُفـتاد این علی هست خودش هست جنابش آمد تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو شوره زاری همه با ماست و باران با تو وَ نـوشـتـیـم که یا هـیـچ پـنـاهـی یـا تو دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو بعد مـرگم به هـوای حـرمت پـر گـیرم رگِ پـیـشـانـی تو تا که تَـوَرم میکـرد لشگر انگـار که با مرگ تکـلم میکرد دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم میکرد بـیـرقت در وسطِ دشت تـلاطم میکرد چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است میکشی تا وسطِ معـرکهها طـوفـان را بـنـد آورده نـگـاهـت نَـفَـسِ مـیــدان را تا که ارباب بگـیرد به سرت قـرآن را میدرد نـعـرۀ تـو زَهـرۀ سـرداران را شورِ آن قُله که آتش فـوران کرد تویی سـایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست حاجتی گرچه نگـفـتـیم فراهم با توست ماهِ شبهایِ محرم تویی و دَم با توست ای عـلمدارِ ادب شورِ مُحـرم با توست دستِ ما نیست که در پای غمت میگرییم بیتو از چشمِ حرم خونِ جگر میریزد خون از ساقۀ صد تیـر و تبر میریزد وَ رُباب اشک به لبهای پسر میریزد خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد اَبـرویت بـندِ دلش بود که از هم وا شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
دوبـاره گـلـشـن آل عـبـا تمـاشـاییست بـهـار سبـز بـهـشـت ولا تمـاشـاییست فرشتگـان ز فلک تا به فرش پل بستند مسیر فرش به عرش علا تماشاییست به دست فاطمه هدیه رسیده از فردوس نگـاه او به رخ مـرتـضی تماشاییست نـمـاز شـکـرِ عـلـی پـیـش دیـدۀ زهـرا مـیان ذکـر خـوش ربّـنـا تمـاشـاییست به بـام خـانـۀ زهـرا فـرشتگـان جمعـند از این حضور مقدس، فضا تماشاییست حــسـیـن آمـده و صــحــنــۀ ولادت او به پیش اهل زمین و سـما تماشاییست امـین وحـی به پـاس تـهـیـت آمده است پـیـام دادن او از خــدا تـمـاشـایـیسـت حسین آمد و جبریل زد صدا، فـطـرس بیا که حال تو در این شفا تماشاییست حـسـیـن آمـده تـا هـمـدم سـپـیـده شــود سپـیدهای که به دست دعا تماشاییست حـسـین آمـد و این جـلـوۀ همیشه بهـار هـمـاره در نـظـر اولـیـا تمـاشـایـیست حـسـیـن آمـدنـش مـژدۀ تـحـول داشـت تـحـولی که در این ماسوا تماشاییست حـسـین آمـد و فـوج فـرشتـگـان گـفـتند امـیـر قـافـلـۀ نــیــنــوا تـمـاشـایـیسـت حـسـیـن آمـده تا بـر حـسـیـنـیـان گـوید بهشت روی زمین، کربلا تماشاییست شـب ولادت او حـال بـهــتــری داریـد دوباره حال و هـوای شما تماشاییست خدا گواست به وقت شفاعتش در حشر چـقـدر دیـدن او در جـزا تمـاشاییست سرود نور «وفایی»بخوان، که این خورشید مـیان چـشمۀ خـورشیـدها تماشاییست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
سحر که چلچـلهها بال شوق وا کردند سفر به دشت دلانگـیـز لالـهها کردند سفر به سوی سلیمان، سفر به سمت بهار سـفـر به آیـنـه بـا هُـدهُـد سـبـا کـردنـد به سـایـهسـار نـبـوّت در آسـتانۀ وحی مـلائک از سـر اخـلاص رَبَّـنـا کردند شنـیـدهاند که در دامن رسـول خداست عطیّهای که به زهرای او عطا کردند به شوق آنکه بچـیـنـند گـل ز دیدارش فرشـتـگـان مـقـرّب، خـدا خـدا کـردند سرود عاطفه را با مهاجـران خواندند به رسم سابقه، انـصار را صدا کردند به یک نـگـاه مـحـبت امـیـدها بـسـتـند شبی که دیده به دیدار دوست وا کردند در او ترانۀ خورشید و ماه جاری بود اگر تلاوتِ وَالشّـمسِ وَالضُّحـی کردند مـدیـنه شـاهـد لبـخـنـد نـاز کـوثـر بود که جشن عاطفه وعشق را به پا کردند حـدیـث روشـن مـعـراج سـیـدالـشـهـدا حکـایـتـیست که با خـیـل انـبیا کردند جـمـال دلـکـش این ماه را، نگـاه کـنید که نـذر بـوسـۀ پـیـغـمـبـر خـدا کـردند دخیلِ اشک به ششگوشۀ ضریحِ حسین گره زدند و به اصحاب او دعـا کردند حسین گفت به یاران، حدیثی از عرفات که دست شُسته ز جان، روی بر منا کردند حسین درس شهادت به عاشقان آموخت که هر کجا چـمـنی بود، نـیـنـوا کردند حـسین داد به هر روز رنگ عـاشورا بـنـیاُمـیّه اگـر عـیـد را عــزا کـردنـد حـسـین روح شهـامت دمـیـد در گلها که ارغوان و شقایق به خون شنا کردند حسین غـرق منـاجـات بود مثل نـسـیم نـگـاه زیـنـب او را گـرهگـشـا کـردنـد مجـاهـدان فـضیـلت به عـرصـۀ ایـثار به این امـامتِ بـشـکـوه اقـتـدا کـردنـد تمتّعی که حسین از ثواب عمره گرفت حـصار محـکـم آئـین مصطـفی کردند به پاس آن همه سعی بلیغ و صبر جمیل جـمـال روشـن او را خـدانـمـا کـردنـد به سـاق عـرش نـوشـتـنـد نـام ثــارالله بر این صحـیفۀ فرخـنده مرحـبا کردند شمیم تربت پاکش به هر کجا که رسید کـبــوتـران حـرم نـیـت شـفــا کــردنـد حیات در نظر او عقیده است و جهـاد که این ودیعه نهـان در نهـاد ما کردند به آفتاب قسم، جلـوه در محبت اوست خوش آن گروه که بر عهد او وفا کردند »شفق» به ساقی لبتشنگان چو دل میبست »معاشران گره از زلف یار وا کردند«
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
ای در منای عشق خدا جانفدا حـسین در پیـکـر مـبـارزه خـون خـدا حـسین ای پاکتر ز پـاکی گـلبرگهای یاس روی زمین ز چهـرۀ تو دلگـشا حسین انسان، ولی فـراتر از انسان خاکزاد بـا آیـههـای نــور الــهـینـمـا حـسـیـن مطلوب دل، موافق خاطر، انیس جان زنگـار غـمگـرفـتـۀ دل را جـلا حسین پـایـنـده در خـیـال زمـانهـا و قـرنها در مـعـبر گذشت زمـان دیـرپـا حسین سـردار بـیمـبـالـغـه در عـرصۀ نبرد سرباز بیمـضـایـقه در کـربـلا حسین در جنگ عاشقانه، پذیرایِ مرگ سرخ با ظلم در نبرد به شمشیر «لا» حسین نام تو عـطر سـینۀ خـونـین لالههاست بـویت در آسـتـین بـهـاران رها حسین
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت هر شـاخـهای قـنـوت برای خـدا گرفت شـعـر عـلـیـل و واژهٔ بـی اشـتـهـای آن با اشکهای شـوق تـشـرّف شفا گرفت در گرگ و میش صبح، در انبوه خیر و شر دل بیدلانه حالت خـوف و رجا گرفت امـا پـس از طـلـوع فــراگـیــرِ آفـتــاب بیاخـتـیـار دامـن مـهـر تـو را گـرفـت مهـر تو شـرح روشن اشـراق ناب بود خـورشـید با تـبـسـم تـو روشـنـا گـرفت عـالم قـرار بود پس از تو شود خـراب مهـرت قـدم نـهـاد که عـالـم بقـا گرفت با فـطـرت اویـس، دل آمد به سـوی تو از عطر مصطفای وجودت صفا گرفت باغ از شکوفه هر سحر احرام شوق بست اذن طـواف در حــرم کــربـلا گـرفـت بیشـک سـراغ رایحهٔ گـیـسـوی تو را حافـظ هـزار بـار ز بـاد صـبـا گـرفـت با شوق تو مـشـارقِ الـهـام جـلـوه کـرد با عـطـر تـو عـوالـمِ ایـجـاد پـا گـرفـت دیـدم چـگـونـه شـاهـد بـزم شـهـود شـد آن عاشقی که رخصت «یا لیتنا» گرفت فـیض عـظـیم با «وَ فَـدَیْـناهُ» مـوج زد این جام را خـلـیل به لطـف شما گرفت حـتی پـیـامـبـر به پـیـامـت امـیـد داشت آن روز که تو را به سر شانهها گرفت عُـمّان درست گـفت: خدا در دم نخست وقـتی که امتـحـان ز هـمه اولـیا گرفت قلب تو بیشتر ز همه درد و داغ خواست جانِ تو بهـتر از هـمه جـام بـلا گـرفت ای دم به دم حماسه! ببخشا که شعر من از حد گذشت و حال و هوای رثا گرفت در حیرتم «کـمیت» چگونه میان شعر از دشمنان خـون خدا خونبها گرفت؟! »آنـان که در مـقـام رضا آرمـیـدهانـد« دیدند «دعبل» از چه امـامی قـبا گرفت من درخـور عـطـای شـما نیـسـتـم ولی بـاید دهـان شـاعـرتـان را طـلا گـرفت وقتی خروش کرد که: باز این چه شورش است آری، چه شورشی که جهان را فرا گرفت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
هـنوز شوق تو بـارانی از غـزل دارد نـسـیم یک سبـد آئـیـنـه در بـغـل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد بـه یـاد چـایـی شـیـریـن کـربـلایـیهـا لبم حـلاوت «احلی من العـسل» دارد چه ساختار قشنگی شکـسته است خدا درون قالب ششگوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بـگـو مـحـبت ما ریـشـه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانهٔ خون که روسـیـاهـی ما نـیـز راه حـل دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
بـوی گـل از سـپــیـده مـیآیــد اشـک شـوقــم ز دیـده مـیآیـد اختران لحظه لحظه با تسبـیح دمبـهدم میکـنـند کـار مـسـیـح همـه سـیّـارگـان هـمـه افـلاک تا سحر سجده میبرند به خاک آیـۀ نـور، زیـنـتِ فـلـک است سورۀ فجر، بر لب مَلَک است نُه فَـلَک بـاغ نرگساند امشب اخـتـران مـاه مجلساند امشب انـبـیـا اشـک شـوق مـیبـارند هـمـه سـوی مـدیـنـه رو آرنـد هـمـه آرنـد در حـریـمِ عـفـاف دورِ گـهـوارۀ حـسـین طـواف شب جشن و سرورِ خلق و خداست شـب مـیـلاد سـیـدالـشـهـداست شب لبـخـند احـمد است امشب شب عـید محـمّـد است امـشب عالم از عفو، گـشته گـلباران این حسین است ای گـنهکاران مـهـر او تا ابـد به ذِمّـۀ ماست بعد حـیـدر ابـوالائـمّـۀ مـاست عـقـل کـلّ محـو در نظـارۀ او چـشم فـطـرس به گاهـوارۀ او خـواجـۀ کـائـنـات، فـخـر بشر چون کتاب اللَّهَش گرفته به بر به چه خوش گفت سَیدالکونین: که حسین از من است و من ز حسین انـبـیــا زنــدهانــد از خــونـش تـا قـیــامـت نـمــاز مـدیـونـش حجّ ز خون حسین محترم است حرم از کربلای او حرم است به نـیـازش نـیـاز بُــرده نـیـاز از نـمـازش نـماز گـشـته نماز کربلا کعـبه، حـجّ شـهـادت او قـتـلـگـه کُـشـتــۀ عــبــادت او لب خـشـکـش حـیـاتِ آب بُـوَد بـعــد حــیــدر ابـوتــراب بُـوَد مکـتبش تا خداست مشعـل راه نـهـضـتـش بـعـثـت رسـول الله دست حقّ بـازوی عـلـمدارش جان ما خـاک پـای انـصارش روی آزادگی و عـشق و امـید از غـلام سـیـاه اوسـت سـفـیـد روی «جُونش» چراغ دیدۀ ناس عـابـسـش را شـجـاعت عبّاس مسلمش پیر عشق و پیرو راه در حــبـیـبـش کـمــال حُـبّالله روی حُــرّش چــراغ حُــرّیّت لالــۀ ســـرخ بـــاغِ حُـــرّیــت اکـبـرش حـجّـت خـدای هـمـه اصـغـرش پـیـر پـارسای همه قـاسم او قـسـیم ظلـمت و نـور چـشـم بَـد از مه جـمـالش دور روح، سرمست روضۀ یاسش جـان عــالـم فــدای عـبّــاسـش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبانِ اشکهای بیصدا گـفتم حسین یاد تو شـرط قـبـولی نـمازم بوده است در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین ماند هَل مِن ناصِرَت بیپاسخ اما بارها آمد از کربوبلا لبیک تا گـفتم حـسین نام زهـرا را شـنـیدم هرکجا گفتم علی نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین کُلُّ أرضٍ کربلا؛ من تازه میفهمم چرا در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو با دلی غـمبار گفتم کـربلا؛ گفتم حسین
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
پیک الهی از سماء آورده امشب این خبر از لطف خاص کبریا نخل ولا داده ثـمر از بیت زهرا و علی خورشید دین شد جلوهگر دخت پیـمبر فاطمه در دامنش دارد قـمر جانان پیغمبر بود بر فاطمه نور دو عین شمع وجود عالم و مولای مظلومان حسین در شهر یثرب شیعیان خورشید انور میرسد از نسل آل مصطـفی مـاه مـنوّر میرسد یاس معطر میرسد جود مصوّر میرسد سوم امید عالم و بر شیعه سرور میرسد روشن شده ارض و سما امشب از این نورجلی زینت فضای این جهان گشته حسین بن علی در آسـمـان دیـن حـق مـاهـی دلارا آمده سـوم گـل بـاغ ولا از نـسـل طـاهـا آمده نـور دو چـشم مـرتضی عـالی اعلا آمده مولا حسین بن عـلی فـرزند زهـرا آمده امشب زمین و آسمان از مقدمش روشن شده چون جنت و رضوان حق بیت علی گلشن شده این گلبن عترت بود خوی و خصالش حیدری آمد حـسـین بن عـلی با سیرۀ پیـغـمـبری جود و سخا و عصمت و نور جمالش کوثری بعد از امام مجتبی کارش بود روشنگری این غنچۀ عصمت بود از بوستان احمدی پیچـیده در کل جهان عـطر گل محـمدی نور خداوند مبین باشد حسین حق الیقـین خوی وخصالش مصطفی چون رحمة للعالمین چون جدّ و باب و مادرش مولا بود حامی دین بر شیعیان مرتضی این گل بود حبل المتین با اذن خـاص کـبـریا کار خـدایی میکند از کل عالم این پسر مشکل گشایی میکند شکر خدای مهربان هستم گدایت یا حسین بر من نمودی از کرم لطف و عنایت یا حسین از کودکی گردیدهام غرق ولایت یا حسین شرمندهام از این همه لطف و عطایت یا حسین از کودکی من عاشق آن مرقد شش گوشهام با دست خالی یا حسین مهرت بود ره توشهام مولای عالم یا حسین امشب منم مهمان تو از مرحمت گردیدهام من ریزخوار خوان تو گردیدهام مولای من شـرمندۀ احـسان تو مشکل گشای عالمی دست من و دامان تو اندر شب میلادتـان بر تو پناهم یا حسین با دست خـالی آمدم بنـما نگاهم یا حسین با این همه لطف و کرم من از تو ممنونم حسین عالم بداند در رهت من همچو مجنونم حسین تا زنده هستم در جهان من بر تو مدیونم حسین ریزم به پای عشق تو هر قطرۀ خونم حسین عمری به تاب و در تبم ذکرت همیشه بر لبم تا زندهام با اشک خود، یاد حسین و زینبم دارالشفای عالم است کرب و بلای تو حسین باشد بهشتم مرقد و صحن وسرای تو حسین سوزد به یادت روز و شب هر آشنای تو حسین رزقم شده از سوی حق گریه برای تو حسین ای دردمندان را دوا ما را نما حاجت روا عیدی عطا فرما به ما نجف مدینه کربلا همچون نسیم خوش وزد پیوسته عطر و بوی تو من از طفـولـیت شدم آقا غـلام کـوی تو گشته بهشت و جنّتم آن مرقد دلجـوی تو گردیده ذرّه پروری مولا خصال و خوی تو در آسمان معدلت مولا تویی چون آفتاب من ذرّهام بر درگهت از مرحمت بر من بتاب سوی حریم پاک تو شد قبله گاهم یا حسین ممنونم از لطف شما دادی پناهم یا حسین آقا به جـان زینـبت بنما نگـاهم یا حسین با نوکری درگهت، با عزّ و جاهم یا حسین ای نور چشم مصطفی من نوکرت هستم (رضا) عیدی من بنما عطا باشم شبی در کربلا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
تو آمـدی زمـین و زمـان بـیقـرار شد تـوحـیـد در نـهـایتِ خـود آشـکـار شـد بـا روی کـار آمـدن رویـت، آفــتــاب؛ از کـار سَـروَری جـهـان بـرکـنـار شد اینگونه صبح سوم شعـبان به خاطرت هر سال از طلوع خودش شرمسار شد یعنی که با طلوع تو پنجاه و هفت سال خورشید در غروب خودش خانهدار شد با عـلـت سـپـیـد و سـیـاهـی چـشـم تـو پـلـکـت دلـیل گـردش لـیـل و نهـار شد درمجلسی که گیسوی تو درس میدهد بـوی بـهـار مـوی تو شـرح بِـحـار شد نام حـسـین پـهـن شـد و بـیـن سـیـن آن جبریل شد زمـینی و فُطرس شکار شد ترویج گـشت در شب میلادت این مَثَل گـاهـی گـلـی بـهـانـۀ فـصـل بـهـار شد با یا غـفـور و یا احـد و یا صـمـد نـشد با « یاحـسین» نَفْـس ولیکـن مهـار شد «وحشی بافقی» اگر «اهلی» شد از تو شد «انسانی» فخیم غـمش «سازگار» شد هم یا حسین بوی «گلاب و گل» آفرید هم یا حـسین ریـشۀ «نخل» چهـار شد مجبور بودم از تو بگویم در این غزل این جـبـر در نـهـایتِ امـر، اخـتیار شد دستی که سجده تکیه برآن کرد پیش تو در کـربـلا ز خـاک در آمـد مِـنـار شـد نگذاشت هیچگاه عبا روی دوش خویش هرکس به روضۀ عـلی اکبر دچار شد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
بیش از هر چیز عاشق، سوختن را از بر است بال نه، حیثیت پـروانهها خاکـستر است حاء و سین و یاء و نون تسکین غمهای پدر حاء و سین و یاء و نون رمز دعای مادر است عاشقان گویند مرهم، عاقلان گویند اشک این که هم اشک است و هم مرهم گمانم گوهر است گرچه از ما نیست یک تن چون علی گندابیاش روضهخوان منبر بخواهد شانۀ ما منبر است تا سلام من رسد از دور، فطرس را خرید از همان بدو ولادت هم به فکر نوکر است کربلایی را بنا کرده که کارش کیمیاست تا به خود میآید آنجا سنگ، میبیند زر است صحن، "باب الرأس" دارد، جز حسین بن علی صحن و دربار کدامین شاه نام در "سر" است؟ رفت اسماعیل بیهاجر به قربانگاه خود لحـظۀ ذبح پـسر مـادر نیـاید بهتر است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای گُل مدینه از نفست جان گرفته است عطر بهشت و بوی بهاران گرفته است مثل گُـلی که غـنچـۀ خود را بـبـر کـشد زهرا تو را ز شوق به دامان گرفته است دیدند قدسیان، که پس از شکر حق علی بر روی دست ناطـق قـرآن گرفته است وقتی تو را گرفت نبی در بغـل گریست گـفـتـند آسـمان ز تو بـاران گرفته است تـا جــبـرئـیـل در قــدم تـو کـنـد نــثــار در دست صد سبد گُل و ریحان گرفته است فطرس که بود بیسر و سامان امید یافت در زیر چتر مهر تو سامان گرفته است ای کـشـتی نـجـات بـشر از حـضور تو دریای عشق و عاطفه توفان گرفته است دیـدنـد عـرشـیان، که خـدا در عروج تو بزمی به پاس مقـدم مهـمان گرفته است تو آن پـدیـدهای، که بـه قـالـو بـلـی خـدا در گـفـتن بـلی ز تو پیـمان گـرفته است تو آن بـشـارتی، که بـرای نـجـات خلـق در دست خویش مصحف ایمان گرفته است آن رهبری که در ره عشق و رضای دوست دل از تـمـام عـالـم امـکـان گـرفته است از صبر و عزم توست به کرب وبلا، فلک انگشت حیرتی که به دندان گرفته است در خاک کربلاست اگر عطری از بهشت حال وهوای توست که جریان گرفته است هرکس که گشت پیـرو مشی و مرام تو پـروانـۀ بـهـشت ز یـزدان گـرفـته است هر کس گریست بهر تو در روز رستخیز گویی به دست لعل بدخشان گرفته است چون مورآمده است«وفایی» به محضرت چون هرچه دارد از تو سلیمان گرفته است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟ اشک چشمم هست آب و دانه میخواهم چه کار؟ اولین شرط سلوک عاشقی آواره گیست از ازل دربه درم کاشانه میخواهم چکار؟ چشمهای من که با خواب سحر بیگانهاند قصۀ شمع و گل و پروانه میخواهم چکار؟ گـیـسوی آشفتهام دارد نشان از عاشـقی زلف خود بر باد دادم، شانه میخواهم چه کار؟ من خراب بـاده نه؛ بلکه خـراب ساقیام در غیاب حضرتش میخانه میخواهم چه کار؟ آنقدر دیـوانهام امشب که از فرط جـنون از قدح سر میکشم، پیمانه میخواهم چه کار؟ مست کرده شهر را عطر خوش پیراهنش انـبـیـا و اولـیـاء چـشم انتـظـار دیـدنـش مرتضی با دست خود آئینه قرآن میبرد فاطمه گهواره را در زیر ایـوان میبرد شـور و شـادی طـلـوع آفـتـاب هـاشـمی غصه و غم را ز دلهای پریشان میبرد با دو تا خورشید روی گونههایش دیدنیست آبـرویی را که از مـاه فـروزان میبـرد جامهاش را انبـیا در باغ جنت دوخـتـند حور عبا، عمامهاش را نیز غلمان میبرد بوسه بر قنداقهاش عیسی بن مریم میزند مرهم از خاک رهش موسیبن عمران میبرد با وجود یوسف زهـرا یقـیـناً بعد از این یوسف کنعـانیان زیره به کرمان میبرد افتخاری شد نصیب قوم سلمان بیگمان مادرش دارد عروس از خاک ایران میبرد سـفـرۀ سـوری پـیـمـبر با عـلی انداخـته هرکسی که میرسد رزق فراوان میبرد هر که هرچه هدیه آورده به یمن مقدمش با دعـای فاطـمه دارد دو چندان میبرد حـاتم طایی برای شام خود سر میرسد از مـیـان سـفـرۀ آقـای مـا نـان مـیبـرد بیقرارم مثل آن موری که روی دوش خود تکـهای ران ملـخ نـزد سلـیـمان میبـرد خلق میخوانند کـشتی نجات عـالم است هرچه که بنویسم از خوبی این آقا کم است در زمین و آسمانها صحبت آقای ماست نوبـتی باشد اگـر هم نـوبت آقـای ماست مادر از آغوش خود او را زمین نگذاشته حضرت زهرا خودش در خدمت آقای ماست رحـمـةالله است مـثـل رحـمـةلـلـعـالـمین خلق و خوی مصطفی در سیرت آقای ماست در شجاعت در شهامت رونوشت حیدر است لشگری محو وقار و شوکت آقای ماست فطـرس بیبـال و پر هم به امیـدی آمده پشت در چشم انتظار رأفت آقای ماست روز میلادش جهنم را خدا خاموش کرد این ترحم این تـفـضل بابت آقای ماست ارمـنـیها و کـلیـمیها به او دل دادهانـد دلبری از هرکسی خاصیت آقای ماست نام صاحبخانه را بر درب خانه حک کنند جـنّـتی که گفته قرآن جنّت آقـای ماست بهـتر از اینکه دوای درد ما را میدهد؟ بهتر از اینکه شفا در تربت آقای ماست؟ لقمههای نانش از این رو به آن رو میکند چه اثـرها در غـذای هـیأت آقای ماست پیش پایمان همیشه این و آن پا میشوند اینهمه ارج و مقام از برکت آقای ماست ما بدی هم که کنیم او باز خوبی میکند باز خوبی میکند این خصلت آقای ماست آن که کارش از طفولیت فقط بخشیدن است شافع فردای محشر حضرت آقای ماست میکـشد پـای مرا آخر به سـوی کـربـلا بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر مشامم میرسد عطری که خیلی آشناست آری آری به گمانم عطر سیب کربلاست از عراق و غزه و بحرین اگر که بگذریم کربلای دیگری در خاک سوریه به پاست قـتـلگـاه دیگـری آنـجـا تـدارک دیـدهانـد شاهد این ادعا سرهای روی نیزههاست باز هم درد اسارت، باز هم مـظلـومیت ریسمانهایی به دست بچههای مرتضاست چه پـسرهایی که از دیروز بیبابا شدند چه پدرهایی که روی دوششان شال عزاست به تمام خـیرهسـرهای زمین فهـمانـدهاند هم دمشق از آن ما، هم زینبیه مال ماست "کلنا عـباسک" تنها به این معـناست که شیعۀ حـیدر شهـید راه نامـوس خـداست با دعای فاطمه شیعه حسینی مذهب است نوکر ارباب قطعاً پیش مرگ زینب است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
زیبـاتـرین سـتـارۀ خـلـقـت رسیده است سجده کـنـید، روح عـبادت رسیده است نـور خـدا، چـراغ هـدایت رسـیده است بـایـد قـیـام کـرد، قـیـامـت رسـیده است امشب که مست میشوم از بوی کربلا فـطـرس! بـبـر سـلام مرا سـوی کـربلا تــاج ســر مـلائـکـۀ آســمــان حــسـیـن تنـهـا دلـیل خلـق زمـین و زمان حسین ذکـر زمـان سـخـتی پیـغـمـبران حـسین زهـرا سپـردهاست بگـوئیم: جان حسین گـفـتم حـسین و ولـوله افـتـاد در جهـان شادان شدند حیدر و زهرا چو در جنان در مشکـلات پـشت و پنـاهم حسین شد بـیـراهـه رفـته بـودم و راهم حسین شد تـنـهـا دلـیـل گـریـه و آهـم حـسـیـن شـد زهـرا اجـازه داد که شـاهـم حـسین شد فـهـمـیـده ایـم طـبـق روایــات مـعــتـبـر از کـشـتـی حـسـیـن نـبـاشـد بــزرگـتـر از کودکی "حسین" مسیحای زینب است یـعـنی تـمـام لـذت دنـیـای زیـنب اسـت غیر از حسین کیست که همتای زینب است کـنج دل حـسـین فـقط جای زینب است "زینب" همان که سیطره دارد به عالمین زینب نگـو، بگـو هـمۀ هـسـتی حـسـین مـا تـشـنـهایـم؛ تــشـنـۀ بــاران کــربــلا مـا سـائـلایـم؛ سـائـل سـلـطـان کــربـلا دل بــرده از مـلائـکــه ایــوان کــربـلا دسـت تــمـام عــالـم و دامــان کــربــلا بیصبح کربلا شب عـالم سحـر نداشت دنیا چه داشت؟ کـربـبلا را اگر نداشت افـلاک زیر سـایـۀ گـنـبـد طلای اوست جـبریـل معـتکـف شده کـربـلای اوست دنیا و هر چه هست در آن خاک پای اوست اصلا بهشت گوشه صحن و سرای اوست عشق "حسین" در دل ذرات عالم است دنـیـای بیحـسـیـن شـبـیـه جـهـنـم است از اشک روضه، چشم مگر سیر میشود؟ بیکـربـلا زمـانـه زمـیـنگـیـر میشـود خوشبخت آن که پای علـم پـیر میشود عـالـم به آب عـلـقـمه تـطهـیـر میشـود امشب بـساط گـریه برایت فـراهم است باز این چه شورش است که در خلق عالم است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
شب رحمت، شب توبه، شب فطرس شدن آمد در این غوغای عجز از معجزه امشب سخن آمد بخـوانـید انَّـما حُـسـنِ خـتـام پنـج تن آمد کرم باران شده عالـم، عـلمدار حسن آمد دوباره یـاس بیمثل مـدیـنه یاسمن دارد جناب حیدر کرار از امشب دو حسن دارد گنهکاران گنهکاران برات آمد برات آمد برای هرچه لا ممکن، خبر از ممکنات آمد بگو بر خضرهای تشنه لب، عین الحیات آمد چه غم از موج طوفانها، که کشتی نجات آمد رسیده حضرت معشوقِ بیپایانِ دورانها همان سادهترین راهِ رهاییبخشِ حیرانها سلام ای لطف بیپایان، خدای مهربانیها پـرِ پـرواز خـاکیها، حـسـینِ آسمـانیها امـانی امـنتـر از تو، نـدارد بیامانیها چه لذت بخش تر از این، شود نذرت جوانیها تو آن پیری که پیران طریقت، پیر این دیرند غلامانت چو اربابان، رها از منّت غیرند سلام ای نابتر از لحـظههای آشناییها سلام ای خوشتر از ساعاتِ آغازِ رهاییها سلام ای یوسف مصر بقای کـربلاییها سلام السـابـقـون السابـقـونِ مجـتـبـاییها تو آن ضربالمثل بینِ کرامت آفرینهایی چه غم از بیکسی وقتی، کسِ بیکسترینهایی تو آن هستی که تا محشر، جهان باشد به فرمانت تو آن شاهی که مادر میکند فرزند قربانت نبـودی آدم و حـوا، شدند اول مسلـمانت نبودی شد خدا سر حلقۀ مرثـیهخـوانانت نبود ارض و سما اما، تو مثل مرتضی بودی نـبـودی ظاهـراً اما، رفـیـق انـبـیـا بودی فدای آن پیمبر که، تو هستی زینت دوشش فدای کعبهای که عشق تو کرده سیه پوشش منم مجنونِ آن مجنون که تقدیم تو شد هوشش خوشا رندی که در روضه قدح نوشیده با گوشش تو ای ساقی کریمانه به خوب و بد سبو دادی تو ای با آبـرو حتی جنون را آبرو دادی من آن رودم که خیلی تشنۀ دیدار دریایم حلالم کن که گم گشته، حسین بچگیهایم چه شد آن حال رویایی، چه شد آن عشق زیبایم چه شد آن روضه گردیها، چه شد آن شور و غوغایم تمام دلخوشی من، به الطاف مدام توست عوض کن حال و روزم را، عوض کردن مرام توست محرم حال عالم، احسن الاحوال میگردد به گِرد روز عاشورا تمام سال میگردد همین که بین ما حرف از غم گودال میگردد زبانها از بیـان ماجـرایت لال میگردد تو را که آسمانیها، به جسمت پیرهن کردند چرا از خاک و خون اینجا، تنت آقا کفن کردند
: امتیاز
|